ديشب در خواب مومني را ديدم كه بسيار ناراحت و خشمگين به طرف من مي امد . دست راستش را گرفتم و پرسيدم چه شده كه اينگونه اندوهگيني ؟
در جوابم گفت : آخرين لحظات زندگي در دنياي اينترنت دنبال ادرس بهشت و جهنم مي گشتم كه در سرچ گوگل به نوشته ي تو در مورد بهشت و جهنم برخوردم و خواندم . براي اينكه بتوانم از نعمات بهشت متمتع تر شده و مجامعت بيشتري با حوريه هاي بهشتي ببرم كه يك عمر محروميت خود را جبران كنم مقداري از انفيه هاي پدرم كه از ساليان گذشته بلا استفاده در خانه مانده بود وصيت نمودم با من دفن كنند و بلاخره با هزاران ترفند و حيله با خود به بهشت اوردم ، هر روز در دو سه نوبت از انها استفاده مي كردم و از حوريه هاي موجود متنعم مي گشتم در ضمن سعي و تلاش فراوان ميكردم كه از اطعمه و اشربه و ادويه ي باد اور دوري كنم .
اما طولي نكشيد كه يكي از مومنين گوزوكي خايه مال پيش خدا شكايت ميبرد كه من فقط عطسه مي كنم و هرگز نمي گوزوم " حتما كاسه اي زير نيم كاسه ام است .
خدا هم به يكي از ملك مقرب ماموريت مي دهد كه مواظب رفتار من باشد و اينگونه دستم رو مي شود ، خدا هم دستور ميدهد براي تاديب من در چاي من مقداري چوب پنبه بريزند ، و من از همه جا بيخبر امروز از اول صبح با خوردن اولين چاي در چنگ غلمان مقرب گرفتار شده ام در ضمن شيشه انفيه ام را ضبط نموده اند.
پرسيدم :حال مي خواهي چه بكني ؟
جواب داد : مي روم همان جهنم .
از او خواستم هر از چند گاهي به خوابم ايد و از احوال و تجربيات خود در اختيارم گذارد تا منهم به نوبه ي خود براي اگاهي ساير مومنين در اين اشفته بازار بنويسم تا موجب عبرت و راهنمايي ديگران شود .
1 Comments:
بايد يکی دو گوزکی هم می دادی رفیق !
چه عيبی داشت ؟
Post a Comment
<< Home