پراکنده ها

Monday, May 01, 2006

نا نا ي عزيزم


مطلب تو را ( اگر ناراحت مي شويد " شما را " بخوانيد ) در مورد دهاتي ها خواندم . بشدت لذت بردم چرا كه خودم نمونه اي از آنها هستم در دور افتاده ترين نقطه ي اين كشور در يكي از همين دهاتي كه انسانهايي با توصيف تو زندگي مي كنند مشغول بكار هستم و اخيرا هم به جبر مشكلات اقتصادي و فرار از اجاره خانه و هزينه هاي سنگين شهر نشيني زن و فرزندان خود را هم اسير آن كرده ام و به ده پناه اورده ام . پس شهريي كه پس از چهل سال دهاتي مي شود . همه پيشرفت مي كنند و من پس رفت . همين است پس از بيست سال كارمند بايد به دهات پناه برد .
در شهر ما تمام سرگرد و سرهنگ هاي نيرو هاي مسلحش پس از فراغت از كار اداري روزانه به دهاتشان مي روند و گاو و كوسفندانشان را تيمار مي كنند و باز فردا صبح با همان عطر و بوي طويله و خر گاه خود به پشت ميز كار خود بر مي گردند صبح ها با بنز الگانس و بعد از ظهر ها با خر و قاطر جابجا مي شوند . مسئولين تراز اول شهر وقتي به راننده ي خود مي خواهند بگويند بايست به عادت عصر روز قبل از همان اهنگي استفاده مي كنند كه براي نگه داشتن الاغ بكار مي برند .
يكي از بزرگان گفته اگر مي خواهي سامان ملكي را بر هم بزني كارهاي خورد را به بزرگان و كارهاي بزرگ را به ادمهاي كوچك و پست بسپار و حالا كه نه از ابتداء حاكميت اسلام در اين سرزمين به اين سو رفته و حالا كاملا اين امر برايمان محقق شده .
پس از بيست سال اشتغال خود و همسرم هزينه هاي زندگي ما را كه از ابتدا ،خوشحال بوديم كه در ده كار نكرده ايم ، مجبور به اقامت و اشتغال در روستا نمود . در طول اين دو سه ماهي كه مقيم اين روستا شده ام خوشبختم از اينكه مي بينم اگر دوباره حكومت عوض شود و انقلابي بوقوع پيوندد و ان انفلاب فرزندان خود را ببلعد ديگر دهاتي نخواهد بود كه به شهر ايد و زمام امور را در دست گيرد و بر مردم مسلط شود .
بلاي اعتياد چنان به جان مردم افتاده و چنان دهاتي هاي ما را در اغوش گرفته كه هرگز حاضر نخواهند بود از چنين اغوش گرمي به اميد وصال و يافتن شاهدي ديگر ترك يار و ديار كنند.
چندي پيش ميهماني بر من وارد شد ، من كه خود ترياكم تمام شده بود و بر عكس هميشه كه حد اكثر 10 دقيقه در ئاخل روستا يك دوري مي زنم كه مثلا اگر كسي كاري داشته باشد بداند كه من هم هستم ، مجبور شدم بدنبال ترياك ساعتها در خارج از خانه دور روستا چرخ بزنم به هر كس كه گفتم ترياك مي خواهم چنان نگاهم ميكرد كه انگار ادم كشته ام و يا بد ترين فحش ها و نا سزا ها به او گفته ام با ناراحتي مي گفت ندارم و از من فرار مي كرد . و همه مي گفتند اينجا كسي ترياك ندارد .
منهم خود را بشدت ناراحت گرفتم ( اخه پيش خودم مي گفتم اينها را اگر بجوشاني از هر كدامشان صد من شيره ترياك مي ريزد چرا اينگونه برخورد مي كنند بگويم از من مي ترسند ؟ نه ، اصلا قيافه ي من به خايه مال ها نمي خورد ) اولين نفري كه ديدم جلو رفتم گفتم اگه ميشه از هموني كه خودتم مي كشي يك كمي به من بده يا هم اين پول برو برام بگير و بيار. بلافاصله دستش را به جيب برد و يك تيكه سفيد رنگ مثل تيكه هاي نشاسته منتهي كدر تر داخل مشتم گذاشت . نگاه كردم ديدم نا اشناست گفتم : چيه ؟ من ترياك مي خواهم . بلافاصله از دستم قاپيد و گفت : بي كلاس ( با بي اعتنايي در حالي كه غرو لند ميكرد و دور مي شد با صداي بلند ) اقا رو ، كريستال به اين خوبي را ول كرده دنبال ترياك مي گردد ، داداش ترياك قديمي شده اينجا ها هم بيخود نگرد ، اينجا كسي اشغال نه مي كشه نه مي فروشه از اينا خواستي همه دارند .
تازه فهميدم چرا من در طول اين دو سه ماه حتي يك مراجع هم نداشته ام و چرا روز ها و شبها اينجا مثل خانه ي ارواح است ، چرا زن همسايه كه كارهاي خانه مان را كمك مي كند و بارها مرا در حال كشيدن ترياك ديده هميشه به خانمم مي گويد برو خدا را شكر كن كه شوهرت معتاد نيست ......و چرا......

تو هم نترس عزيزم كه ديگر از هجوم دهاتي ها در امانيم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home