پراکنده ها

Monday, February 06, 2006

دست نياز بسوي همه ي نيازمندان

ازصبح علي الطلوع روشن است والان شب از نيمه گذشته به عمد دو نام براي اين وبلاگ گذاشتم كه از وسواس نوشتن برهم يكي پراكنده ها وديگري اشفته بازار من ولي گويا نگراني هاي من اين دوتانبوده من هنوزخودم نتوانسته ام تكليف خود را بامجموع اي كه شايد اسمش رابشوداعتقادات گذاشت وطي اين 36سال به خوردمن داده اند روشن كنم.
دوسال پيش نزد دوستي عزيزترازجان كه ازجماعت تسنن نيزهست داشتم اظهارفضل ميكردم ودم ازمبارزه وتغييروضع مي كردم همان ابتدا صحبت گفت همين كه شيعه زاده باشي كافي است كه از حرف خارج نشود انديشه هايت.
شروع كرد به عنوان مصاديقي ازتزلزل فكري وشخصيتي ورفتاري ماجماعت شيعه دراخرگفت: اوايل انقلاب در زندان سياسي هم سلولي داشتم كمونيست وازفعالان گروههاي كمونيستي روز عاشورا درتوالت زندان براي امام حسين به سروسينه مي زد.دوسال است كه ديگرجرات حرف زدن ندارم فكر ميكردم بتوانم بنويسم ولي باز حرفهاي همان دوست يادم مي ايدوبازم مي دارد ازنوشتن.
دريك دست ليوان لب پريده ي عرق سگي دردست ديگرني ببشي
پاي برلب بام ديگران گذاشته وبه سرفرودامده ايم
پس( كسري ما) خرقه اندختني مي طلبد كه فرداروزبااندك بادي سرازمستراح درنياوريم.
مددي دوستان....درطلب حاجتم



ناصرالدين شاه خودش قراردادمنع فروش برده راامضاءميكندوان گاه،شش سال بعد،نماينده ي شخصي او،يك دختراستامبولي رابه قيمت چندصدتومان،ازاستامبول مي خردواورابالباس مردانه به اروپا،به حضورشاه مي فرستد
(حضورستان،باستاني پاريزي)



انجاكه محمدباقرخوراسكاني رابه تيغِ جلادمي سپردند،وتيغِ جلاد كندبوده ودرست نمي بريده است،خراسكاني باخشم فريادزده بر سرِ جلادكه پدرسوخته،اول بروتيغ خودراتيزكن وبعدبه سراغ گردنِ محكوم بيا
(حضورستان،باستاني پاريزي)


ياد ان بانوبخيركه هميشه ميگفت:اگردوباره دخترشدم،ميدانم شبِ اول عروسي راچگونه صبح كنم.
اماچه توان كرد؟گل محال است كه يك بارِدگرغنچه شود.......
(حضورستان،باستاني پاريزي)


يادمرحوم عصاربه خير،دانشجويان به اومي گفتند:-اقااين جمله ها كه شماميفرماييدهيچكس نمي فهمد،اخريك كمي انهاراتشريح فرماييدياتوضيح ياترجمه كنيد،واواعتنايي نميكرد،وقتي اصرار بيش ازحدكردند،صحبت راقطع كردوگفت:ملاصدراشاگرد ميردامادتوسط اهل علم موردايرادشدمكفّرشدوچندصباحي دركهك قم پنهان مي زيست.شب استادرادرخواب ديد،به ميرگفت: استادعزيز،همه ي حرفهايي كه من دراسفارميزنم درواقع تفسيروتعبييرفرمايشات خودشمااست چطوراست كه كسي باشمادر افتادگي نداشت،من كه همان حرفها رابازگومي كنم،اينطورمورد خشم حتي بقال سركوچه ي خودمان شده ام؟ميردامادگفت:علت اينست كه تو ان حرفهارابه زبان مردم مي زني بزبان من بزن،تا نه خودت بفهمي نه انها،بالنتيجه كاري به كارت نخواهندداشت.
(حضورستان،باستاني پاريزي)



0 Comments:

Post a Comment

<< Home