پراکنده ها

Tuesday, April 11, 2006


اقا سيد محمد تقي شوشتري ، وقتي بار ميوه را چارپاداران برابر خانه اش خالي كردند و خواستند بروند ، يك چارپا كه خسته شده بود ، امد و تن خود را به عصاي پيرمرد ماليد و گردن خود را خارانده چارپادار كه خشمگين شده بود ، خواست چوب بر كردن خر بزند ،
اقا سيد محمد تقي دست او را گرفت و گفت : ارام باش ، اين حيوان به زبان بي زباني به من ميخواست حالي كند و بگويد كه :- ما ، خوب يا بد ، بار خود را به منزل رسانديم ... اما تو ، تو ايا بار خود را به منزل رسانيده اي ؟ و اشك در چشمان شيخ حلقه زد .
( حضورستان ، باستاني پاريزي ، ص 25 )


در كشمير ، وقتي نمايندگان سازمان ملل ميخواستند از اين طرف رودخانه به ان طرف بروند ، چند تن از مردم ، به عادت قديم ، پيشواز امدند ودر دست يكي از انها ، يك اتش گردان بود و ميخواست اسفند دود كند كه چشم زخم به اعضاء سازمان وارد نشود . نگهبانان هندي كه تصور كرده بودند مسلمانان سوء قصد دارند وميخواهند بمب پرتاب كنند دست به تير اندازي زدند و تا ديگران جنبيدند شش جسد در ميان افتاده بود . راستي كه دريغ از اشنايي ، وقتي ادميزادگان به فرهنگ يكديگر اشنايي نداشته باشند . مجمر اسفند را و دود ان را ، بمب دستي و كوكتل مولوتف تصور مي كنند . ان گوهر معرفت از فرهنگها دارد كم ميشود .
( حضورستان ، باستاني پاريزي ، ص 30 )
پوئي چه در اين وادي ، چون غول هماورد است
خسبي چه در اين بنگه ، چون دزد نگهبان است
شكارچئي پلنگي شكار كرد و پوست ان را پيش خان حاكم اورد و هديه داد و گفت : بر دوش خود بيندازيد كه ميگويند شگون دارد .
خان حاكم گفت : ارزاني صاحبش باد ، اگر ميمنت داشت امروز هم بر دوش همان كسي بود كه ديروز ان را بر دوش داشت .
( حضورستان ، باستاني پاريزي ، ص 143 )

0 Comments:

Post a Comment

<< Home