پراکنده ها

Friday, March 17, 2006

سال نو مبارک



چون عازم محل ِ کار می باشم وفکر نمی کنم تا پایان سال پست جدیدی داشته باشم پیشا پیش سال نو را تبریک عرض می کنم
به امید سالی آزاد برای ِ یکا یک ِ عزیزان آرزوی خوشبختی می

کنم

Monday, March 13, 2006

در باب معراج پیامبر




یک شب در آسمان گشادند
معراج ِ محمدی نهادند
نظامی فرماید خطاب به حضرت رسول در مقدمه ی لیلی و مجنون :
چون شب علم سیاه برداشت
شبرنگ تو رقص راه برداشت
سر بر زدی از سرای فانی
بر اوج سرای ام هانی
جبریل رسید طوق در دست
کز بهر تو آسمان کمر بست
برخیز هلا نه وقت خوابست
مه منظر تو آفتابست ......
برقی که براق بود نامش
رفق روش تو کرد رامش
هم حضرت ذوالجلال دیدی
هم سرّ کلام ِ حق شنیدی
از قربت ِ حضرت الهی
باز آمدی آن چنان که خواهی
این همان واقعه است که در تفاسیر به تفصیل آمده ، ابرقویی گوید: "حدیث معراج : سید را علیه السلام در شب معراج براق بیاوردند ..... و به یک شب وی را از مکه به بیت المقدس رسانید و عجایب های آسمان و زمین او را بنمود ....سید علیه السلام حکایت کرد از معراج خود – گفت : یک شب حجرخانه کعبه خفته بودم ، چشم من در خواب شده بود ، ناگاه جبرییل علیه السلام در آمد و پای بر من نهاد ، و من باز زمین نشستم ، نگاه کردم و کسی را ندیدم ، دیگر بار باز جای خود شدم و بخفتم و چشمهای من در خواب شد ، دیگر بار بیامد و پای بر من نهاد ... از خواب در امدم ، جبرییل بازوی من بگرفت ... چون در مسجد شدم ، براق دیدم کوچکتر از استری و بزرگتر از خری . دو پر داشت که تارهای آن به زیر ساق خود همی زد ....رام شد و پشت بداد و من بر وی نشستم و جبرییل علیه السلام با من بیامد و براق مرا می برد ...."
(سیرت رسول الله ، ابرقویی – تصحیح دکتر اصغر مهدوی ص392 )
مجسمه – از جمله ابن دیلاق – واقعه را چنین ترسیم می کنند :
یک لیله ز لیله های دیجور
بی نام و نشان ز ذره ای نور
گیتی شده غرق بحر ظلمت
مردم همگی به خواب راحت
افلاک منظم و مرتب
تعمیر نخواستی در آن شب
نه همهمه و سر و صدایی
نه دست ِ کسی پی دعایی
هر گرسنه ای که بود دلریش
جان داده به زجر ، ساعتی پیش
هم کودک بی پدر ز زاری
مدهوش فتاده در کناری
مظلوم که ساعتی دو صد بار
برداشت دو دست سوی دادار
جان داده به زیر تیغ بُرّان
آسوده ز مهر و کین دوران
اندر دل این شب سیه فام
کاین بحر ِ وجود بود آرام
دادار جهان به عرش اعلی
بیکار نشسته بود تنها
نه میل که عالمی دگر بار
از قدرت ِ "کُن" کند پدیدار
نه حوصله ای که باز از سر
تالیف کند " کتاب ِ" دیگر
چون کار نبود و حالت کار
اُفتاد به فکر دعوت ِ یار
یک یار ورا درین جهان بود
پیغمبر آخر الزمان بود

یک کتاب بسیار دلپذیر دارد مولانا معین الدین کاشفی سبزواری تحت عنوان معارج النبوه ، که شاید مفصلترین حوادث معراج را نقل کرده باشد – به قول خودش از غثّ و سمین ، این کتاب در مکتبه نوریه رضویه پاکستان چاپ شده ، و نسخه ای از ان را استاد محترم فاضل افغانی آقای عبدالکریم تمنا در اختیار نگارنده گذاشته اند .
مولانا کاشفی گوید : جبرییل (ع) آمد و براق بر در حجره ی خواجه ی ما بداشت ، خواجه (ص) قدم در رکاب براق در اورده پرسید که ای جبرییل مرا به کجا باید رفت . گفت یا رسول الله ، دهلیز این سرا هفت منزل دارد ، در هر منزلی چندین محفل منتظر قدوم تواند ....چون از هفت آسمان گذشت ، خواجه (ص) فرمود که در ساق عرش بودم که آواز نعلین ِ بلال به گوش من رسید که در دل شب از خانه به مسجد می رفت ......"
کاشفی ، تعبیر لطیفی آسمانی دارد در مورد تصمیم کبریایی برای دعوت پیامبر ، و گوید :
"...نقل است که خطاب مستطاب به جبرییل امین در رسید که ای جبرییل ، امشب صومعه ی طاعت ِ خود را بگذار ... پر ِ طاووسی را به حلی و حلل فردوسی بیارای و کمر خدمتکاری بر میان بند و کلاه فرمانبرداری بر سر نه ، و میکاییل را بگوی تا کیل ارزاق از دست بنهد ، و اسرافیل را بگوی تا صور را ساعتی موقوف کند ، و عزراییل را بگوی تا زمانی دست از قبض ارواح باز دارد ، و رضوان را بفرمای تا درجات بهشت برین را آیین بندند ، و مالک را بگوی تا درکات دوزخ را به اقفال حلم و تسکین مقفّل گرداند ، بحار از تموّج ساکن شوند و ریاح از تنسّم باز ایستند..... حاملان عرش را بگوی تا فلک اطلس را لباس مقدس بپوشانند ... و هفتاد هزار فرشته ی مقدس را با خود به بهشت همراه ببر ، و براقی از براقهای بهشت اختیار کن ، و بر زمین بر.....و از شام به یثرب به حرا گذر کن ... از قریش قبیله ی بنی هاشم و از هاشم بنی عبدالمطلب ، در میان ایشان جوانی است سرو قد ماه خدی....با ادب بر سر بالین او رو و با وی بگوی :
امشب شب ِ قدر ِ تُست بشتاب
قدر ِشب ِ قدر ِ خویش دریاب
آرایش سرمدی است امشب
معراج محمدی است امشب ...
ابن دیلاق دنباله ی قصه را به زبان زمینیان چنین می گوید :
دستی زد و جبرییل آمد
بیند که خدا چه کار دارد ؟
فرمود که "ای امین درگاه
گر خورده براق ما جو و کاه
زینش کن و تا زمین فرو بر
آنجا ، در ِ خانه ی پیمبر
آهسته بزن ، چو گشت بیدار
بردارش و زود نزد ما آر"
جبرییل علیه السلام به فرمان ملک جلیل جلّ و علا ، جهت تحصیل براق به بهشت در امد.
در مرغزارهای بهشت چهل هزار براق دید که می چریدند.... جبرییل علیه السلام از میان این چهل هزار براق ، آن براق را که داغ اشتیاق محمدی (ص) بر میان جان داشت اختیار فرمود ....چنانچه شیخ نظامی گنجوی فرموده :
رسیده جبرییل از بیت معمور
براق برق سیر آورد از نور
برون رفته ز وهم تیز هوشان
ز خرگاه کبود سبز پوشان
روایت می کند ابن عباس (رض)....که فرمود من در خانه ی ام هانی بودم . نماز خفتن بگزاردم . شب دوشنبه بود از ماه ربیع الاول ...." (معارج النبوه ص 100)
از پس – ز بر ِ خدای بیچون
جبریل ِ امین ، پرید بیرون
زآنجا سوی سر طویله ی عرش
کاز نور زمین ان شده فرش
چون باد ، نفس زنان ، روان شد
زین کرد و پرید روی زینش
کج کرد عنان سوی زمینش
در عرس برین ، براق هی کرد
تا فرش هر آنچه بود طی کرد
یعنی نگذشته بود آنی
کامد دم ِ دار ِ "امّ هانی "
سور آبادی واقعه را چنین بیان می کند :
" رسول(ص) گفت شب دوشنبه از ماه ربیع الاول به مکه در خانه ی ام هانی خواهر علی شدم به تهجّد ، جبریل بیامد ، گفت : الله یقریک السلام ،خدای عز و جل ترا سلام می رساند ... و می گوید امشب شب معراج تست . مرا فرستاد تا ترا ببرم و ملکوت هفت اسمان و هفت زمین و عجایب ان از عرش تا تحت الثری به تو بنمایم .
من برخاستم و دو رکعت نماز کردم و بیرون امدم با جبریل ، ...براقی در میان بداشته اشهب ، مه از حمار و کم از بغل ، روی او چون روی مردم ، سر او چون سر اسب ، زینی بر پشت او از یک دانه مروارید ، رکابش از یاقوت سرخ ، لگامش از زبرجد سبز.... پشت فرو داشت چنانکه شکمش به زمین رسید ...رسول برنشست . انگاه جبریل دست به پشت مصطفی باز نهاد و گفت : سر علی برکه الله ، درین راه عجایب ها بینی ..." (تفسیر سور ابادی ، تصحیح دکتر یحیی مهدوی ، ص 546)
"جبرییل به خلوت خانه ی سید المرسلین در امد ، ندانست که خواجه را چگونه بیدار کند ، تا ملهم شد که روی خود را با کف پای مبارکش نهاد ، برودت کافور با حرارت که لازمه ی خواب است مقارن گشته ... از خواب لطیف بیدار شد ، اکثر علما برآنند که معراج در ماه ربیع الاول سال دوازدهم از بعثت واقع بوده. (مه633م/ تابستان ) . و بعضی دیگر گویند که پیش از هجرت به یک سال و پنج ماه بود .... می تواند بود که در ان شب ان حضرت در خانه ی ام هانی بود – و ان خانه میان صفا و مروه واقع شده – و داخل حرم است ...(معارج النبوه)
جبریل غریق بحر حیرت
پایین شد از ان الاغ رحمت
افسار مبارکش به در بست
آهسته هر آنچه زد به در دست
از سوی درون خبر نیامد
کوبید و سری به در نیامد
پس ، از ره ، اضطرار و اجبار
یک شیرجه زد به داخل ِ دار
در صحن سرای با نک ِ پا
آمد بر رختخواب ِ اعلی
آهسته عبا کشید یکسو
دستش بنهاد بر سر و رو.....
"اختلافی که واقع است در کیفیت معراج است ، بعضی بر انند که در خواب واقع بوده ، و بعضی گویند که در بیداری بوده ، بعضی گویند که روح او را بردند و جسد در محل خود بود .... عایشه ی صدیقه و معاویه و حسن بصری (رض) می گویند که عایشه گفته است : ما فقد جسد رسول الله ... و بر این مذهب اند معتزلیان –گویند که ممکن نیست که در شبی به هفت اسمان بگذرانند و او را باز ارند . اما انکار عایشه و معاویه معراج جسمانی را ، بر تقدیر صحت ِ ان نقل ، مبنی بر انست که در ان وقت عایشه (رض) خوردسال بوده و کما ینبغی بر حقیقت معراج وقوف نداشته ، و معاویه در ان زمان هنوز به اسلام در نیامده بود ...(معارج النبوه).
حضرت رسول بعد از انکه از جابلقا و جابلسا و دیدار یاجوج و ما جوج بیرون امد- "و ایشان خواسته بودند که هر سالی به حج آیند پنهانی ، چنانکه هیچکس بر حال ایشان مطلع نمی گردید ، و حق تعالی پذیرفت . ان گاه رسول فرمود ، چون من از ایشان در گذشتم به بیت المقدس رسیدم ، و براق را بر صفه ی در مسجد بسته دیدم ...جبرییل گفت بر براق نشین . برنشستم و بیش از ان که چشم بر هم زنم خود را در مکه دیدم ، بستر من هنوز گرم بود .... از وهب بن منبه و محمد بن اسحاق منقولست زمان معراج ان سرور مبارک چهار ساعت بوده ....
از ام هانی بنت ابی طالب که گفت معراج پیغمبر در خانه ی ما بود ، و شب انجا تکیه کرد ، چون صباح شد گفت ای ام هانی امشب مرا به بیت المقدس بردند و از انجا به اسمانها رسانیدند و پیش از صبح باز اوردند....اول کسی که تصدیق معراج حضرت نبوت پناه...نمود ابوبکر ِ صدیق بود و گویند از ان روز ملقب به صدیق گشت : الذی جاء بالصدق و صدق به ، و اول کسی که تکذیب ان سرور کرد ابو جهل {به نظر بنده از سرو صورت رفتار و گفتارش همان ابو الحکم می بارد }لعین بود . ...(معارج النبوه ،3/164) .
"روایت عایشه است –رضی الله عنها – که گفت : جسد پیغمبر در شب معراج از جای خود نشد ، اما روح وی را به معراج بردند.."
(سیرت رسول الله ص 396 ) .
{اگر ان شب خانه ی عایشه بوده که جرات نمی کرده جسمانی به معراج رود مبادا قضییه سفر.....شود }

....روایت دیگر در معراج روایت ام هانی است دختر ابوطالب . اوگفت : سید (ع) شب معراج در خانه ی من بود ، و با من نماز کرد نماز خفتن و بخفت ، و پیش از صبح ما را از خواب بر انگیخت ....روی در من آورد و گفت : یا ام هانی ، من دوش نماز خفتن با شما کردم چنانکه دیدیت ، و به مسجد اقصی رفتم به بیت المقدس..... گفتم یا رسول الله این سخن که با ما گفتی میان مردم مگوی – که ترا باور ندارند ..... سید علیه السلام گفت به خدای که من این سخنها پنهان ندارم .... (سیرت رسول الله ص 401 ) .
حضرت ، به تصور ِ حمیرا
فرمود بدان لسان ِ شیوا
کای " عایشه جان ، مده عذابم
امشب دگه ول بکن بخوابم "
فرمود و به خواب و خرّو خرّشد
جبریل ز خنده ، روده بُر شد
روایت عامیانه ی ابن دیلاق چنین ادامه پیدا می کند :
اینکه امام فرموده اند " همین زن است که از دامان او مرد به معراج می رود" ظاهراً اشاره به خانه ی ام هانی و روایت عایشه ی حُمیراست .
.............
چون چاره نبود و داشت پیغام
از حضرت ِ ذوالجلال و اکرام
بنهاد به بیخ گوش او سر
با خنده سرود کای پیمبر
من عایشه نیستم امینم
بگشای دو دیده و ببینم
با صد خم و پیچ و زیر و بالا
تا نیمه گشود چشم شهلا
فرمود که ای امین باری
این وقت ِ شبم چه کار داری ؟
گفتش که نه وقت خواب نازست
در های حریم عرش باز است
یک امشبه در قرون و اعصار
ذات ِ احدیّت است بیکار
خواهد که رسول ِ خود ببیند
با وی دو سه ساعتی نشیند ....
بشنید چو این رسول اکرم
از شوق ز جای جست در دم
پیچید به سر عمامه اش را
پوشید به تن قبای یک لا
پرسید : که از برای این راه
آذوقه بیاوریم همراه ؟
گفتا : نه ، اگر چه ره دراز است
ز آذوقه روند بی نیاز است
ز انرو که گسیل کرده دادار
از بهر تو یک الاغ ِ پر دار
اندر تک و پو به ره نماند
یک لحظه ترا به حق رساند
رفتند ز خانه هر دو بیرون
کردند در ِ سراچه کولون
جبریل و رسول ِ حق دو پشته
گشتند سوار ِ "خر فرشته"
نا کرده اشاره با نُک ِ پا
پَرّید به قاب ِ قوس ادنی
.............
گردون شده بود اب و جارو
صف بسته فرشتگان به هر سو
جبریل ز ترک جست پایین
افتاد جلو جلو به آیین
فخر ِ بشر از میان هر صف
میراند به مثل ِ برق رفرف
هر دسته که می کشید هورا
از لطف همی گذشت بالا
.........
می گشت بدین جلال شایان
نزدیک به بارگاه یزدان
قصری که بشر ندیده بامش
گنگ است زبان ز وصف ِ نامش
نه اول و اخرش پدیدار
نه قبّه و انتهای ِ دیوار
سر تا سر ان ز سنگ ِ الوان
فیروزه و یشم و لعل و مرجان
در جای چراغ ِ طاق ِ دهلیز
خورشید به چنگکی گلاویز
.....لطایفِ سفر پیامبر در اسمان چهارم از هر جا بیشتر بوده است که فرمود که مریم خاتون ، و مادر موسی علیهماالسلام ، و اسیه زن ِ فرعون را(رض) در اسمان چهارم دیدم به استقبال ِ من امدند ، مریم را هفتاد هزار کوشک بود از مروارید ِ سفید ، و مادر موسی را هفتاد هزار ِ دیگر از زمرد ِ سبز ، و زن فرعون را هفتاد هزار ِ دیگر از یاقوت ِ سرخ و هفتاد هزار از مرجان تر .
(معارج النبوه ،3/113) .

ابن دیلاق در تصویری خیالی از افلاک گوید :
در های مرصّع و پلاتین
منقوش به نقشهای رنگین
هر سوی فرشتگان و حُجّاب
واقف به در ِ دریچه و باب
میکال دم در ِ عمارت
استاده به انتظار ِ حضرت
تا شکل ِ براق در فلک دید
صد سال به پیشواز پرّید
اندر وسط ِ زمین و افلاک
بگرفت عنان ِ اصل لولاک
زد بوسه به پای نازنینش
مالید به گرد ره جبینش
از دیده ز روی صدق چون دُر
می ریخت سرشک ِ وجد شر شر
تا ختم رسول دم ِ جلو خان
پایین شد از ان الاغ پرّان
از کله ی برجِ خود سرافیل
در صور دمید نفخ تهلیل
زانسان که ملائک سماوات
گشتند میان غرفه ها مات
کاین دبدبه و جلال و تمکین
وین عزت و زیب و فر و ایین
از بهر کسی در اسمان ها
از روز ازل نگشته بر پا
اخر مگر این بشر چه بوده
کاین طور دل از خدا ربوده
فخر است گرش به وحی و تنزیل
کز نزد ِ خدا رسانده جبریل
گر وحی به ......... رساند
صد مرتبه بیشتر بداند
ناگاه خطاب امد از حق
کای خیل ِ فرشتگان ِ....
این عبد ِذلیل با تمیز است
زین روی به نزد ما عزیز است
ان های دگر که در زمینند
در راه و روش نه این چنین اند
گویند که جلوه ی خدائیم
در راه لقا و ارتقائیم
کفر است به نزدشان عبادت
ان مبداء و منشاء شقاوت

از کوری دیده ی ملائک
چون بود به راه قرب سالک
در کاخ نخست این عمارات
از بهر تفرّج ادارات
افتاد جلو جلو مکائیل
می داد به آب و تاب تفصیل
کاین دایره ی محاسبات است
وین شعبه ی ثبت ِ کاینات است
این مرکز قحط و سیل و طوفان
واین دفتر ِ مرگ و میر انسان "
..........
شاید تاثر انگیز ترین حادثه برای پیامبر ، دیدار جهنم بوده است . خود می فرماید ، "ملائکه ی غلاظ و شداد را دیدم چندان که شمار آن جز خدای نداند ، و در آنجا تابوتها دیدم از آتش ، فرشتگان غلاظ و شداد هر یک مقراضی از آتش ، در دست ، و مردم را از چاههایی بیرون می اوردند و به چاههای دیگر انداختند ....هیچکس برایشان رحم نمی کرد ... در اثنای آن موجی براورد و اتش جوشی زد.... جوانی نو خطی دیدم با زنی در عین عذاب و ابتلا ست .... دل من برایشان بسوخت ... از مالک ، حال ایشان را پرسیدم ، اینجا جواب نگفت و این حال از من نهفت ....پرسیدم تو کیستی ؟ گفت ای جان مادر ، مرا نمی شناسی ؟ من مادر توام آمنه ، واین پدر ِ تو عبدالله است . صد هزار عاصی را به تو می بخشند و مادر و پدر تو از شفاعت محروم ؟ ندا رسید که ای محمد ، یکی از دو کار اختیار کن : یا در خواست ِ پدر و مادر ، یا شفاعت ِ تمام امت . خواجه (ع) متحیّر فرو ماند ، آخرالامر گفت : خداوندا ، شفاعت ِ امت اختیار کردم ، پدر و مادر را به حکم تو باز گذاشتم ...." (معارج النبوه ،3/155) .

{کل این مطالب را برای همین پاراگراف نوشتم فقط دوست دارم اندکی تامل کنید همه ی اسلام خلاصه در همین است ، راستی چرا مریم و آسیه و مادر موسی و ... در انجا واین دو در اینجا }

ناگاه ز حق خطاب امد
"میکال ولش بکن بیاید
دانی که منش در انتظارم
با وی دو هزار کار دارم "
حضرت ، چو شنید امر دادار
فرمود :دگر خدا نگهدار
هر چند مناظری قشنگ است
اما چه کنم که وقت تنگ است
فرمود و روانه شد به سرعت
سوی در ِ اندرون عزت
سورابادی در مورد سدره المنتهی گوید :
"...هیچ فرشته ی مقرب را از انجا فراتر راه نیست . چون انجا رسیدم جبریل بیستاد ، گفتم چرا فرا تر نیائی . گفت یا محمد مرا این مفرمای و ما منا الا له مقام معلوم ، از اینجا اگر به قدمی فراتر آیم سوخته گردم " ( سور ابادی ص 556)
اندر ته ان سرای اخر
بد راهروی ز زرّ احمر
جبریل درش ستاده بر پای
کاین راه حرم بود ، بفرمای
فرمود ، مگر دگر نیایی
تا ره به برادرت نمائی
گفت ، "ار قدمی نهم فراتر
سوزد پر و بال من سراسر
یک مرتبه از غلط نهادم
شش ماه به بستر اوفتادم
تو محرم راز کردگاری
هر جای توان قدم گذاری "
در داخل ان رواق باریک
همچون ظلمات جهل تاریک
می جست لقای اصل امکان
همشهری یعرب بن قحطان
......
حادثه ی بازگشت ، ناگهانی صورت گرفته و همانست که سور ابادی گوید : انگاه ابراهیم و رسولان دیگر مرا در بر گرفته و بدرود کردند ، جبریل گفت :
- یا محمد ، همین که معراج فرو گذاشتند .
ناگه ز کنار اسمانها
شد همهمه ای عجیب بر پا
برخواست ز هر طرف هیاهو
میکال چه شد؟ فلان ملک کو؟
این گفت ببند و ان دگر گیر
این یک که بکش طنابش از زیر
شل کن که بس است تا همینجا
جبریل بکش تو رو به بالا ...
دادار در انتهای دالان
در حالت ِ امر و نهی امکان
یک راز ز راز های مستور
با صد عجله نمودش از دور
یعنی که : برو ، مایست اینجا
مختل شده کار ِ نظم دنیا
آنی دگر ار به جا بمانی
برهم خورد اصل زندگانی
از انکه ستاره ای به گردون
رفته ز مدار خویش بیرون
یک موی دگر اگر شود دور
باید بدمند نفخ در صور
اصلاح ِ مدار ِ این ستاره
صد سال درست کار داره ...
پیغمبر ِ ما در اوج افلاک
از غبن لقای دوست غمناک
بوسید ز جان زمین دالان
آمد ز سرا برون ثنا خوان
جبریل و براق هر دو انجا
بودند به خد متش مهیا
زان راه که رفته بود برگشت
این مرتبه بی سیاحت و گشت
یک لحظه تمام این سفر بود
کاین نقل ِ مجالس ِ بشر بود
من صورت وهم از ان زدودم
گوی از همه سنبلان ربودم
امّید که شعر ابن دیلاق
منظور نظر شود در آفاق
(پیغمبر دزدان ، باستانی پاریزی )

Thursday, March 09, 2006

بمناسبت ارجاع پرونده ی ایران به شورای امنیت

آنانکه کفش ورنی اعلاء به پا کنند
آیا شود ، به لخه ی ما هم نگا کنند

Sunday, March 05, 2006

عاشق شدن ميرزا منعم به بي بي مرصع لولي



عاليمرتبت افصح الشعرا ، فخرالظرفا ، ميرزا منعم شاعر شيرازي ، در آن زمان طرب نشان ، به بي بي مرصع لولي مذكور ِ مشهور ، تعشق و كمل مهر و محبت داشت و روز و شب در تدبير وصال آن گلندام ، تخم تمني در مزرع دل ميكاشت و از حسرت آن حيات بخش مرگ را مشتاق و ماه اميدش بر فلك آرزو در محاق افتاد ، و چون ميرزا منعم بسيار كريه منظر بود هر قدر كه او ، از بي بي مرصع خوشش ميامد ، آن گلندام از او ناخوشش ميامد و هر وقت كه آن عاشق ِ دل سوخته را ميديد او را دشنام ميگفت و باعتاب باو ميگفت كه اگر هزار تومان بمن بدهي در آغوش تو نخواهم خفت ،
ميرزا منعم در عالم شيطان خيالي ، دست بدامان عاليجاهان علي نقي خان و حسن خان و تقي خان برادر زاده هاي والا جاه كريم خان وكيل الدوله كه پسرهاي عاليجاه صادق خان بيگلربيگي باشند زد و عرض حاجت بايشان نمود كه چاره بجهت اين بيچاره بكنيد كه اين آرزو را بگور نبرم .
ايشان از روي رندي او را بحمام فرستادند و بحنا و رنگ وسمه ريش سفيدش را سياه و او را از پاي تا سر مخلع بخلعت حكومت از كفش تا كلاه نمودند ،و از روي مصلحت او را سلطان مسقط خواندند و بر صدر مجلس او را نشانيدند و بي بي مرصع مذ كوره را با گلرخان زير دستش و اسباب و الات طرب احضار نمودند و بزمي مينو اسا آراستند و به ميگساري مشغول گرديدند و آواز دف و نقاره و چنگ وچغانه و ارغنون و عود و رباب بر فلك مينائي مپرسيد و هاي و هوي سر مستان غلغله در فلك نيلوفري انداخت و دل عشاق در هواي هم اغوشي معشوقان ميطپيد .
بعد مجلس را از اغيار خالي و بستر ديبا و حرير و پرنيان بجهت ميرزا منعم و بي بي مرصع لولي لا ابالي گستردند و ميرزا منعم مذكور در بيرون حجره برفقاي خود از سستي باه شكايت نمود ، ايشان قدري حب السلاطين و عصاره ي ريوند را با شكر مازندراني حب ساخته كه از مسهلات قويه ي غريبه است به ميرزا منعم عاشق ِ سر مست خورانيدند و آن دلباخته با شوق تمام رفته در بستر ناز با آن بت طناز هم آغوش گرديده و يكساعت ببوس و كنار و دست بازي مشغول بوده بعد با شوق بسيار بند مرواريد دوخته و به رشته كشيده ي شلوار آن نازنين را گشوده و شلوار زربفت را از پاي آنسرو گلچهره ي سيم اندام بيرون كشيده و هر دو پايش را از جا برداشته و بر دوش انداخته و چون سر الف را در خانه ي كاف نهاده كه بيكبار روده هايش بقراقر در آمده ناچار از جا بر جسته و بر سر مبرز رفته و تا سه بار چنين اتفاق افتاد و در مرتبه ي چهارم چون سر الف را در خانه ي كاف نهاده و رفقاي رند شوخ طبع از سوراخ پنجره همه نگاه ميكردند ، خواست كه زور نمايد اسهال مهلتش نداد بي اختيار بر فرج بلورين ساخته پرداخته ي بي بي مرصع...د و مقارن اسهال قي اتفاق افتاد و سر تا پاي آنسرو سيم اندام و جامه هايش و بستر حرير و ديبايش در آن ، ملوث و گوهر گرانبهايش در فضلات ميرزا منعم غلطيد و رفقي رند در از تماشاي اين حركات و خنده ي بسيار بيهوش گرديدند .
ناگاه بي بي مرصع از شنيدن صداي خنده و هاي و هوي بيرون حجره تفطن و احساس مطلب نمود و بنظر هوشمندي ميرزا منعم بيچاره را شناخت، دشنام بسيار بآن ناكام داد و تف بسيار بر ريش آن فقير انداخت و گفت شكر خدا كه با هزار خدعه و رنگ بمراد خود نرسيدي و ارزوي ....س نازنينم در دلت ماند ميرزا منعم گفت الحمدالله كه بر ...س نازنينت و سراپايت ...دم و در فضلاتم غوطه ور گرديدي اي قحبه در ِ سرزنش عالمي بر رويت گشودم و رسواي عالمت به مكر و تزوير نمودم و ذكر اين داستان مضحك در همه جا شيوع يافت .


Friday, March 03, 2006

ذكر افعال يكي ديگر از حكمرانان خلف


بر دانشمندان مفهوم باد كه چون داراي جمشيد جاه ، محمد كريم خان خسروي بود حكيم منش و فيلسوف روش و اراده ي سفر آذربايجان داشت و ميدانست كه اين سفر بطول خواهد انجاميد ، باخود انديشه ي بسيار نمود ، در باب لشگريان كه همه عزب و مست شهوت ميباشند و بهر سرزميني كه وارد گردد ، ايشان لا بد و نا چار و بي اختيار ، به زن و فرزند و اهل و عيال ِ مردم دست درازي خواهند نمود و چاره ي ايشانرا بهچوجه نميتوان نمود .
احدي از مقربان درگاه خود را فرستاد احدي از فقهاي صاحب راي صواب و اجتهاد با آب و تاب و او را با كمال عزت و احترام ، در مجلس مينو مثال احضار نمود و از وي سوال نمود كه ما اراده ي سفر آذربايجان داريم و ظن غالب آنست كه اين سفر ما بشش ، هفت سال بانجامد و لشگر و سپاه ما از عزوبت و غلبه ي شهوت ، ناچار و بي اختيار قصد اهل و عيال مردم خواهند نمود و ما از چاره ي ايشان عاجزيم ، اگر چنانچه از روي مصلحت ملكي ، فوجي از فيوج ( فيوج طوايف كولي را ميگويند ) را با اردوي خود همه جا داشته باشيم كه سپري باشند از براي زن و فرزند مردم ، شما در اين باب چه ميفرماييد .
آن فاضل فقيه با اجتهاد گفت نعوذ بالله ، نعوذ بالله ، از چنين معصيتي استغفرالله ، هرگز اين فعل زشت را از قوه بفعل ميآور كه در جهنم مخلد خواهي بود ، ان والاجاه بوي فرمود سمهنا واطعنا اما از شما خواهش ان داريم كه چهل روز و شب مهمان ما باشي و از سراي ما بيرون نروي و بجهت وي ميزباني مقرر فرمود و روز و شب اطعمه و اشربه ي سازگار خوشگوار بسيار از برايش مياوردند .
چنان شهوت بر ان عاليجناب غلبه و استيلا يافت كه آب و آتش را از هم فرق نمي نمود ، در شب پنجم ديوانه وار ، مانند مستان بي اختيار از جامه ي خواب بيرون آمده ، بجانب طويله روان شد و عمود لحمي خود را بر سپر شحمي ماده استري فرو كوفت ، ناگاه سگي كه در آن طويله بود ، عف عف كنان دويد و پاي آن جناب را بر گرفت و بركند .
آن جناب بيهوش بر زمين افتاد ، قاطر چي از خواب بيدار شده ، پنداشت كه آن جناب دزد است ، با پارو او را بسيار زد و هاي و هويي بلند شد و چراغي آوردند و نيك ملاحظه نمودند و آنجناب را شناختند و از كرده ي خود پشيمان شدند و از آنجناب بسيار عذز خواستند .
چون اين خبر علي الصباح به والاجاه كريم خان ِ هوشمند رسيد ، بسيار خنديد و آنجناب را با كمال عزت و احترام احضار نمود و بسيار تعظيم و تكريم و توقير بوي نمود و از وي پرسيد كه بر شما چه عارضه رو داده ، آنجناب از خجالت در زبانش لكنتي پيدا شده در جواب دادن فرو ماند .
والا جاه كريم خان به آنجناب فرمود اي پيشواي اهل اسلام از آنچه بر تو رو داده منفعل مباش كه قاطبه ي بني ادم در دست شهوت اسير ميباشند ، ما خود در حالت اضطرار با حيوانات بسيار نزديكي نموده ايم و الان با وجود آنكه حوري وشان بسيار در حريم ما ميباشند ، باز طالب خوبتر و بهتر ميباشيم و در اين كار بسيار حيص ميباشيم ، ما شنيده ايم كه در احاديث وارد شده كه حضرت داود با وجود نبوت و نفس قدسي نودونه زن داشت و عاشق زن برادر خود شد و بحيلت برادر خود را بهلاكت رسانيد و زنش را ضبط و تصرف نمود .
آنجناب از سخنان والاجه كريم خان ِ هوشمند خوشحل شده ، بخدمتش عرض نمود كه بر من علم اليقين حاصل شد ، كه تو پادشاه و ظل اللهي و نيز حكيم و فيلسوفي هستي و در اين زمان عقل كل ميباشي و در امور پادشاهي صاحب فكر بكر و راي صواب و اجتهاد ميباشي ، هر كاري ميكني درست و راست و بي عيب است ، از جانب خدا صاحب اختيار ميباشي و عقل ِ ما در امور سلطنت ناقص و قاصر است چنانكه حافظ گفته .
رسوم مملكت وملك خسروان دانند
گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش
غرض انكه والا جاه كريم خان جم اقتدار وكيل الدوله در حضر و سفر با مواكب خود ، بر سبيل ضرورت افواج فيوج و فواحش ِ بسيار بجهت لشگريان ميداشت و لوليان شهر آشوب ِ دلربا و ارباب طرب با اردوي خود در همه جا مي برد . (شاه سلطان حسين ، رستم التواريخ ، به اهتمام محمد مشيري ، 1352)