پراکنده ها

Friday, February 24, 2006

بمناسبت انفجار حرمين سامره


اتفاقا داشتم از پاريز تا پاريس باستاني را باز خواني مي كردم وامروز صبح هم اتفاقي برنامه ي كودك شبكه ي يك كه روشن كردم برنامه اي براي بچه ها ساخته بودند كه هر چه سريعتر بايد براي تعمير و مرمت اماكن حرمين سامره پول جمع كرد و بحساب ريخت كه اين اماكن بحال اول بل بهتر ازاول برگردد .
بي مناسبت نيست اين تفعل غير اتفاقي (بر خلاف دو موضوع اتفاقي بالا ) مرا از كتاب باستاني مطالعه فرماييد.

سامراء بيشتر سني نشين است، اما صحن بزرگ و وسيع امام عسكري پناهگاه و زيارتگاه شيعيان ان جاست،خدام و اطرافيان حرم مثل ان است كه در وظايف خدمت خود يكي اين را مي دانند كه زوار را به هر صورت لخت كنند. ابقاء به هيچ چيز نمي شود، اينها وقتي كه زاير ايراني را مي بينند گويي از بابك خرمي استقبال مي كنند.
( ص69 ،ازپاريز تا پاريس ، باستاني پاريزي، 1378 )


رود دجله در اينجا خروشان و شتابان مي گذرد. معتصم در سال 221 ه (=835م.) به انجا نقل مكان كرد ،و اين انتقال برايش خوش يمن بود . زيرا كمي بعد ، بابك خرم دين بزرگترين دشمن او را در آذربايجان و ارمنستان دستگير كردند وبه همين سامراء آوردند و بر فيلي خضاب كرده نشاندند و مردم او را تشنيع و تشهير مي كردند .
به دستورمعتصم ، جلاد خود بابك ، دست بابك را با يك ضربت شمشير قطع كرد . بابك در اينجا نخست دست ديگر را در خون خويش كشيد و بر چهره ماليد و گفت نمي خواهم در دم اخر زندگي هم ، دشمن ، چهره مرا زرد رنگ ببيند هر چند از كم خوني باشد ، و علاوه بر ان اين عبارت كوتاه را بيان كرد ، او گفت: "آسانيا"
( ص68 ،ازپاريز تا پاريس ، باستاني پاريزي، 1378 )



در بازگشت از حله به كربلا ، به يك همشهري متعين برخورد كرديم .معلوم شد حاجي اقا در كربلا يك زن عراقي دارد ، تابستانها را كه هوا گرم مي شود به كرمان مي ايد و تجارت قالي و فروش زمين و برداشت محصولات املاك خود را سر و سامان مي دهد و با زن و بچه ي كرماني سرگرم است ،پاييز كه شد ، خزان عشق او در كرمان سر مي رسد و بهار عشق او در عراق شروع مي شود . عازم كربلا مي شود و هم زيارت مي كند و هم به اندرون مي رسد. زيرا زمستا نهاي معتدل عراق مطمينا‍‍َ بر يخ بندانِ خشك كرمان ترجيح دارد . اواسط بهار يك اتو مبيل كا ديلاك اخرين سيستم مي خرد و به ايران مي اورد و تابستان را در كرمان است و باز اتومبيل را مي فروشد و پاييز عازم عراق مي شود . مثل اينكه در عشق هم مي توان " ييلاق قشلاق " كرد.
همشهري ما ثروتمند است و قدرت نگهداري دو زن را در دو ملكت دارد و اين اقدام او قبل از تصويب قانون حمايت از خانواده صورت گرفته است. ( گويا عده قابل توجهي ايراني چنين وضعي دارند ). از قضا مرد مومني هم هست ، در كرمان مسجد هم ساخته منتها روي زمينيهايي كه هنوز تكليف ثبتي ان روشن نشده بود – بدون سند قطعي ، بعد ها شنيدم كه مدعيان عليه او اعتراض دادند ، اغلب زمينهايي را كه در حول و حوش مسجد فروخته بود تسجيل شد – جز سند زميني مسجدي كه ساخته بود . دادگاه راي داد كه اين زمين از ديگران است . با اين مراتب ، با اينكه مدعيان گذشت كردهاند و مسجد بر جاست ، مهذلك كمتر مومني رغبت به اداي نماز در ان مسجد مي كند.
در عراق ،به نام يك ايراني ديگر برخوردم ، او حاجي ربابه بود كه با وجود همه كارها ، مسجدي در اميريه ساخته بود كه گويا قريب 500 هزار تومان تنها پول فرش ان را پزداخته بوده است . اين زن علاوه بر اين ، يك سال –گويا اول پاييذ – به چند مدرسه قديمه تهران مراجعه كرده و به هر طلبه و اخوندي يك رختخواب و يك پوستين بخشيده و حضرات را از بلاي سرما و رماتيسم نجات داده بوده است .
اين زن ، مدتي بعد ، اعلام ورشكستگي كرد و به عتبات رفت و پس از ان بود كه "تق او بلند شد " و طلبكاران به جان اموالش افتادند، اما ديدند" جا تر است وبچه نيست ". طلبكاران طمعكار حتي مي خواستند اثاثيه مسجد را ضبط كنند ، اما گويا حضرت اقا سيد ابوالحسن مرقوم داشتند كه مسجد قابل تصرف و تملك نيست . به هر حال اين بانوي نيكو كار در عراق ماند كه ماند و دست كس به دامنش نرسيد . شايد هم اينها حق داشته اند .
خواه از زبان ناقوس ، خواه از لب مسيحا
صاحبدلان شناسند اواز اشنا را
( ص61و63 ،ازپاريز تا پاريس ، باستاني پاريزي، 1378 )


در تفسيرها ، نخل را علامت زن دانسته اند :" اوريا ، اندر راه ، يك شب خفته بود ، به خواب ديد كه شيري نر اندر ميان دو شاخ خرما درخت اندر نشسته بودي . واو خوابگزار بود، چو از خواب بيدار شد ، مر او را سخت عجب امد از ان خواب خويش ، گفت كه خرما درخت – زن باشد ، وشير – ملك ( پادشاه ) باشد . چه گويي كه داود را بزن من كاري است ؟ پس انديشه كرد ، دانست كه داود را بر زن او هوا امده است " و حق داشت.
وقتي داود به تعقيب كبوتري بر بام رفت و در خانه همسايه ، به روايت حبيب السير ، چشمش به جميله اي افتاد كه اندام خود را مي شست ، و چون ان مستوره سايه ي كسي در اب ملاحظه نمود ، مو هاي خويش را پريشان ساخت تا به تمامي بدن او پوشيده گشت ، و خاطر جناب نبوي مايل به ان عورت شده از محرمي تفتيش حالش نموده ،...... گفتند كه منحوكه ي اوريا ست ......در تواريخ مشهور مسطور است كه جناب نبوي اوريا را – به مصلحت ان كه شهادت يابد – مرة بعد اخري صاحب تابوت سكينه ساخته به جنگ قلعه اي از قلاع كفار مامور ساخت و چند نوبت او را ظفر ميسر شده ، در كرت اخير شهيد گشت . و چون داود اين خبر شنيد منكوحه ي مذ كوره را عقد فرمود...."(حبيب السير،ج1،ص117 )
( ص66و67 ،ازپاريز تا پاريس ، باستاني پاريزي، 1378 )


داستان ماست بند يزدي ، به صورت افسانه و ضرب المثل شده و وقتي دو نفر حرفي مي زنند و ديگران مي پرسند چه بود؟ جواب مي دهند "صحبت ماست بند يزدي بود " و اگر توضيح بيشتري خواست مي گفتند : كه " سنگ دو من نيم را روي ان مي گذارند و پايين نم رود ". اما اين مطلب به اين داستان بر مي گردد كه شخصي به يزد سفر كرده بود و در انجا در دكان بقال تغارهاي ماستي را ديده بود كه بسته بود و يك سنگ دو من و نيم (تقريبا هشت كيلو ) روي ماست گذاشته بودند و ماست نشكسته بود و سنگ فرو نرفته بود ، اين داستان را جهانگرد به هر كس تعريف كرده بود باور نمي كرد و به حرفش مي خنديدند ، تا ناچار شد دوباره به يزد برود وباز همان سنگ را روي ماستها مشاهده بكند .از بقال پرسيد يك تومان بگير و راز اين نكته را به من بگو . بقال او را به پستوي دكان برد ، تغاري شير به او نشان داد كه در وسط ان تغار يك ظرف ديگر نهاده بود ند به طوري كه تقريبا يك سانتيمتر زير شيرها پنهان بود ، بعد سنگ دو من و نيم را روي ان گذارده بودند و شير را مايه زده بودند ، البته شيرمي بست ، در حالي كه سنگ دو من و نيم روي ان بود ولي نه روي شير بلكه روي ظرف كوچكتر كه داخل تغار بود و به چشم نمي امد ، ولي خطاي باصره عابرين اين توهم را بوجود مي اورد كه سنگ روي ماست نهاده شده است.
( ص19 ،ازپاريز تا پاريس ، باستاني پاريزي، 1378 )


در قديم بيشتر ايرانيان وصيت مي كردند كه جسدشان را به نجف ببرند و اغلب موقوفاتي هم براي تعمير قبرشان مي گذاشته اند ،چنانچه وكيل الملك ها (پدر و پسر ) حاكم معروف كرمان ، قبرش در انجاست و بعضي املاك كرمان وقف تعمير ان مقبره است . اما احفاد او اينك درامد ان ملك را به همان مصرفي مي رسانند كه عارف قزويني – براي حمل جنازه ي پدرش به عتبات – رسانيد .
عارف قزويني گويد : " پدرم با داشتن دو پسر از من بزرگتر – چون مراروضه خوان خيال مي كرد – وصي خود قرار داد ....اول خواهش و وصييتي كه كرده بود فرستادن نعش او بود به كربلا ، طناب خود را از زير اين بار كشيده و اين كار را واگذار به ملك نقاله كردم.... دوم اينكه در جزو وصيت كرده بود كه ثلث او را خرج و صرف روضه خواني كنم . باغاتي كه جهت اين كار معين شده بود ، اجاره دادم – به شرط اينكه انگور انها را شراب بريزند ، در هر سالي يك مرتبه از طهران به قزوين رفته ، تنها به عزم خوردن شراب ثلث - ..... شراب كهنه سال گذشته را به ياد روح پدرم صرف ، خم هايي كه از شراب پارين خالي شده پر كرده مراجعت مي كردم."
( ص65و66 ،ازپاريز تا پاريس ، باستاني پاريزي، 1378 )

شرحي از احوال اولين بانيان حكومت اسلامي


(تجربه اي كه آزموده را ازمودن خطاست را بفراموشي سپرده بود)

درآن سراي بهشت مانندحجره ي دلگشايي ساختند ومكاني عميق در ان بنا نمودند از دو طرف سراشيب كه دهنه ي بالاي ان هفت زرع ودهنه ي زير يكزرع و از بالا تا زير سنگ مرمر نصب نموده بودند.
انحجره را با زينت بسيار ساخته و پرداخته واراسته و پيراسته بودند كه گهگاهي ان يگانه ي روزگار برهنه ميشد و يك زوجه ي ماه سيماي سيم اندام،خود را برهنه مينمود از بالاي انمكان عميق روبروي هم مينشستند و پاهاي خود را فراخ مي نهادند و از روي خواهش همديگر را بدقت تماشا مي نمودند ومي لغزيدند، از بالا تا زير چون بهم ميرسيدند ،الف راست بخانه ي كاف فرو ميرفت پس ان دو طالب و مطلوب دست بر گردن همد يگر مينمودند و بعد از دست بازي و بوس و كنار بسيار، آن بهشتي سرشت مجامعتي روحبخشا با زوجه ي حور سيماي خود مينمود كه واه واه چه گويم از لذت ان (اللهم ارزقنا و جميع المومنين) انرا حظ خانه مي ناميدند.
حجره ي مدّوره ي وسيعه در ان سراي پر نشو و نما، با زينت بسيار ساختند كه گهگاهي انسرور سلاطين عهد خود با چهل پنجاه نفر از زنان ماه طلعت ، حور اطوار،پري رفتار، چشم جادوي ، هلال ابروي ، مشكين گيسوي ، مهر صباحت ، طناز پر ناز غمزه گر عشوه پرداز خود در ان حجره ي پر زينت و اينه جناب خود در ميانه مجرد از لباس و لعبتان شوخ و شنگ مذكوره بدورش ، برهنه مي نشستند و هر يك ، يك ناز بالش پر پر قوي اطلس و حرير و ديبا و پرنيان و زر بفت مي نهادند به زير كمر خود و پاهاي خود را بزير كمر و زانو ميكشيد ند و بپشت ميخوابيدند و عشوه ها و غمزه ها و ناز ها و غنجها مي نمودند و كرشمه ها مي سنجيدند و شوخيها با هم مي نمودند ولطيفه هابهم ميگفتند و ميشنيدند.
ان خلاصه ي ملوك نيكو سلوك ، از هر طرف ان ماهوشان سيم اندام را تماشا مينمود و از هر يك كه خوشترش ميامد بدست مبارك خود دستش را ميگرفت و بمردي و مردانگي او را در ميان ميخوابانيد و پاهاي نازك حناي نگار بسته ي او را بر دوش مبارك خود مي انداخت و عمود لحمي سخت مانند فولاد خود را بر سپر مدّور طولاني سيمين نازك ان نازنين فرو ميكوفت و مجامعتي خسروانه مي نمود كه لا حول و لا قوة الا با للّه، و ان حجره را لذت خانه ميخواندند.
(ص75 و76 ، شاه سلطان حسين ، رستم التواريخ ، به اهتمام محمد مشيري ، 1352)

در نيرو مندي و زور بازو قوّت سر پنجه وشجاعت و فصاحت و بلاغت و علم و حلم و وسعت حوصله ، فرد كامل و وحيد زمان بوده و هميشه با انبساط و نشاط قلب و سرور خاطر عاطر و مدام بي غم و هم و خرم و خندان و شادمان بود.
روز و شب در اكل و مجامعت ،بسيار حريص و بي اختيار بوده و بجهت امتحان در يكروز و يكشب صد دختر باكره ي ماهرو را فرمود ، موافق شرع انور محمدي برضاي پدرانشان و رضا و رغبت خودشان ، از براي وي متعه نمودند و ان پناه ملك و ملت بخاصيت و قوت اكسير اعظم ، در مد ت بيست و چهار ساعت ازاله ي بكارت ان دوشيزه گان دلكش طناز و ان لعبتان شكر لب پر ناز نمود و باز مانند عزبان مست هل من مزيد ميفرمود و بعد ايشانرا بقانون شريعت احمدي مرخص فرمود و همه ي ايشان، با صداق شرعي و زينت و اسباب و رخوت نفيسه ي كه ان قبله ي عالم با ايشان احسان و انعام فرموده بود بخانه هاي خود رفتند و در همه ممالك ايران، اينداستان انتشار يافت ‌‌‌‌‌‌(بيجا نبود امار دختران غير باكره اي كه به خانه ي شوهر رفته اند توسط امام جمعه ي اصفهان )
و هر كس زني در حسن و جمال بي نظير داشت ،با رضا و رغبت تمام او را طلاق ميگفت و از روي مصلحت و طلب منفعت او را بدربار معدلت بار خاقاني مياورد واو را از براي ان يگانه ي افاق عقد مينمودند، با شرايط شرعيه وان زبده ي ملوك از ان حوروش محظوظ و ملتذذ ميشد و او را با شرايط شرعيه مرخص ميفرمود و مطلقه مينمود و ان زن ، خرم و خوش از سركار فيض اثار پادشاهي انتفاع يافته با دولت و نعمت باز بعقد شوهر خود در ميامد.
هر كس،دختر بسيار جميله داشت سعيها مينمود و بعرض محرمان سرادق جاه و جلال خاقاني ميرسانيد و اندختر ماه منظر را از براي ان ذات نيكو صفات اقدس عقد مينمودند با شرايط شرعيه و قواعد مليه و با كمال خوش طبعي و نكو خلقي ، با اطوار بسيار خوش و حركات دلكش رستمانه بيك يورش قلعه ي در بسته ي محكم بلو رينش را دخل و تصرف مينمود و قفل لعل مانندش را بمفتاح الماس مانند خود ميگشود و از طرفين چنان حظ و لذت مييافتند و بدان قسم محظوظ و ملتذذ ميشدند كه بتقرير و تحرير نمي گنجد، زيرا كه معجوني پيش از مقاربت بر حسفه ي خود ميماليد كه في الفور حشفه بخاريدن در ميامد و چون بمقاربت مشغول ميشد ، فرج ان زن نيز از ان دوا بخارش در ميامد و بسبب قوت باهي كه ان يگانه ي افاق داشت ، اورد و بردش بسيار به طول ميانجاميد و بسيار متحرك بود، تا انكه از فرط لذت ، طرفين نزديك به غش نمودن و بيهوشي ميرسيدند و هر يك از اين زنان و دخترانرا كه ابستن ميشدند نگهداري مينمود و الا طلاق ميفرمود بقانون شريعت نبوي همه را با انعام و احسان و بخشش و باين شيوه ي مرضيه ي خوش و باين قاعده ي نيكو خوشنود ميفرمود.
باين مراسم خوب و باين ائين مرغوب مذكور ، ازاله ي بكارت سه هزار دختر ماه روي مشكين موي ، لاله عذار ، گلندام ، بادام چشم ، شكر لب و دخول در دو هزار زن جميله ي افتاب لقاي سرو بالاي نسرين بدن ، نرگس چشم ، طناز پر ناز ، بلورين غبغب ، نموده ما شاء الله لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم.
از بركت اكسير اعظمي كه درويش ذو فنون كامل بزرگوار صاحب اسراري بخلد اشياني، شاه سليمان غفرالله له پيشكش نموده بود و از ان خلد اشياني باين فردوس مكاني ميراث رسيده، بقدر بيست كرور كه هر كروري پانصد هزار تومان و هر توماني ده هزار دينار ، باشد و بهاي هشت مثقال زر ناب و نيز بهاي صد و چهل مثقال سيم ناب و نيز هر توماني ،قيمت بيست خروار ديواني غله كه صد من تبريزي كه پنجاه من بوزن شاه كه هر من شاهي ، هزارو دويست و هشتاد مثقال باشد ، خرج تزويج ها و عرو سي هاي خود نموده و باين طريقه خلايق را از سر كار فيض اثار منتفع مينمود.
(ص82 و83، شاه سلطان حسين ، رستم التواريخ ، به اهتمام محمد مشيري ، 1352)

در ان عجايب خانه، ريگي چند بود مشجر، مثمن، معطر، كه چون بر اتش مي نهادند و گرم ميشد ،مانند اسفند كه از اتش جستن كند ،مانند، تير بجانب بالا جستن مينمود و تا گرم بود، بجانب بالا ميرفت و چون سرد ميشد ، بجانب زير ميافتاد و صداي عظيمي از ان بر ميامد كه هر كس انرا ميشنيد بيهوش ميشد و انرا "رمل الصعود" ميناميدند.
نيز،ريگ موزون خوش نمائي چند بود كه چون انرا كسي در دست ميگرفت و بحرارت بدن ، گرم ميشد ، انشخص هر كس را كه بسيار دوست ميداشت بنظرش چنان ميامد كه در پهلويش نشسته و باوي ببوس و كنار و شوخي و دست بازي مشغولست و بدقت تمام باوي مجامعت مينمايد و چون انزالش ميشد مانند اتش ، كف دستش را ميسوخت و انسنگ را ميانداخت چون نظر مينمود ، انصورت را نميديد و ان ريگ را "رمل العشرت" ميخواندند.
(من اگر بودم ميگفتم "رمل الزنا ي باصره " )
(ص86 و87 ،شاه سلطان حسين ، رستم التواريخ ، به اهتمام محمد مشيري ، 1352)

Monday, February 06, 2006

امشب بر من خرده نگيريد

لااقل امشب برمن خرده نگيريدبيدارخوابي به سرم زده نشستم كه بااهنگ وترانه سرگرم بشوم اما هجوم افكار متفاوت به سرم مرا به اينجا رساند كه بنويسم اخه پراكنده ها را براي همين گفته ام دراين تنهايي تنها سرگرميم تنها چيزي است كه ازاين صندوق جادوياد دارم .بازي باورق استفاده ازنرم افزارهاي صوتي تصويري گاهي هم براي ايجاد تنوع ديدن برنامه هاي تنها شبكه هاي تلويزيوني در دسترس همگان.
نعمتي يافته ام كه سالهاارزوي داشتن ان بعنوان ارزو ذهنم رامشغول داشته وحال كه دراغوشش هستم نمي توانم از ان استفاده كنم اصلا هميشه در زندگي همن جوربودم برخلاف ديگران فكر ميكنن كه من همه چيز را قبل از انكه ديگران داشته باشند دارم ووقتي همه دارند من خود ازان بي نسيبم خودم اعتقاد دارم انچه ارزوي داشتن انرا داشته ام زماني بدست اورده ام كه ديگر يا تاريخ مصرف نداشته ياديگرتوان استفاده ي بهينه ازانرانداشته ام. اماهرگزگله نكرده ام هميشه از هرچه بوده ام وداشته ام لذت برده ام .تنهاافسوس،ناراحتي،عذاب وجدان وعصبيت من ازانچيزي است كه مرا به اين روزانداخت كه همه چيزدرنظرم بي معناوپوچ و.....درنهايت بي انگيزه باشم.
اين راخوب ميدانم عامل هر انچه اكنون بر من مي گذرد هيچ نبوده ونيست جزغرورخودم. خود كرده راتدبيرنيست.
نه اصلا چنين نيست،تدبير راتدبيرهست
ومن درتدبيرم........



يك جايي از دكترشريعتي كه سخت ادبيات را به اتهام اين شعركه ميگفت:
امدم به كويت به شكاررفته بودي
توكه سگ نبرده بودي به چكاررفته بودي
به باد ناسزاگرفته وتوپ وتشرگرفته بود كه نگوونپرس.
درمقام قضاوت نيستم من فقط مي دانم درفضايي نفس ميكشيم رشدونموپيدا ميكنيم تربيت ميشويم و.....گوشت وپوستمان درمعرض تربيت ديني،اخلاقي،تربيتي،ادبي و....قرارميگيردكه به مااموخته اند كه گذشتگان كه سازندگان يا طراحان ان بوده اند ازما بهتربوده اندوبهترمي فهميده اند.
لازم نيست به انچه مي گوينداعتقاد داشته باشيم فقط كافي است كه درجامعه اي زندگي كنيم كه روح جمعي چنين اعتقادي داشته باشند انگاه گريزازان به راحتي ممكن نيست.
واكنون در حال گريز ازاين مرحله هستم.



ازهيچ كجاغيرازرسانه هاي جمهوري اسلامي خبري ندارم هم ازنعمت راديووهم ازنعمت انترنت وماهواره محرومم(البته دراين خلوت)اماشنيده هاي من حاكي از اين است:گويابازبه انرژي اتمي گير داده اند.دراين مورددوصحبت دارم ويا بهتربا دوكس صحبت دارم.
اول:باصادركنندگان قطع نامه به سركرده گي جناب جرج بوش
اخه وسط اين همه مسئله از همه جا بايد بند كني به چيزي كه اينها بتوانند لااقل فضاي داخل را اينقدر به نفع خود اماده سازند وبامظلوم نمايي حداقلاينها را متقاعدسازند كه هدف فقط عقب نگه داشتن اين جامعه ازپيشرفت تكنولوژي داري ولاغير
دوم:به نظام جمهوري اسلامي كه ازقديم گفته اند كون خودت را باشاخ گاوجنگ نده گر چه كون كون ملت بدبخت است اما ماملت حقمان است

دست نياز بسوي همه ي نيازمندان

ازصبح علي الطلوع روشن است والان شب از نيمه گذشته به عمد دو نام براي اين وبلاگ گذاشتم كه از وسواس نوشتن برهم يكي پراكنده ها وديگري اشفته بازار من ولي گويا نگراني هاي من اين دوتانبوده من هنوزخودم نتوانسته ام تكليف خود را بامجموع اي كه شايد اسمش رابشوداعتقادات گذاشت وطي اين 36سال به خوردمن داده اند روشن كنم.
دوسال پيش نزد دوستي عزيزترازجان كه ازجماعت تسنن نيزهست داشتم اظهارفضل ميكردم ودم ازمبارزه وتغييروضع مي كردم همان ابتدا صحبت گفت همين كه شيعه زاده باشي كافي است كه از حرف خارج نشود انديشه هايت.
شروع كرد به عنوان مصاديقي ازتزلزل فكري وشخصيتي ورفتاري ماجماعت شيعه دراخرگفت: اوايل انقلاب در زندان سياسي هم سلولي داشتم كمونيست وازفعالان گروههاي كمونيستي روز عاشورا درتوالت زندان براي امام حسين به سروسينه مي زد.دوسال است كه ديگرجرات حرف زدن ندارم فكر ميكردم بتوانم بنويسم ولي باز حرفهاي همان دوست يادم مي ايدوبازم مي دارد ازنوشتن.
دريك دست ليوان لب پريده ي عرق سگي دردست ديگرني ببشي
پاي برلب بام ديگران گذاشته وبه سرفرودامده ايم
پس( كسري ما) خرقه اندختني مي طلبد كه فرداروزبااندك بادي سرازمستراح درنياوريم.
مددي دوستان....درطلب حاجتم



ناصرالدين شاه خودش قراردادمنع فروش برده راامضاءميكندوان گاه،شش سال بعد،نماينده ي شخصي او،يك دختراستامبولي رابه قيمت چندصدتومان،ازاستامبول مي خردواورابالباس مردانه به اروپا،به حضورشاه مي فرستد
(حضورستان،باستاني پاريزي)



انجاكه محمدباقرخوراسكاني رابه تيغِ جلادمي سپردند،وتيغِ جلاد كندبوده ودرست نمي بريده است،خراسكاني باخشم فريادزده بر سرِ جلادكه پدرسوخته،اول بروتيغ خودراتيزكن وبعدبه سراغ گردنِ محكوم بيا
(حضورستان،باستاني پاريزي)


ياد ان بانوبخيركه هميشه ميگفت:اگردوباره دخترشدم،ميدانم شبِ اول عروسي راچگونه صبح كنم.
اماچه توان كرد؟گل محال است كه يك بارِدگرغنچه شود.......
(حضورستان،باستاني پاريزي)


يادمرحوم عصاربه خير،دانشجويان به اومي گفتند:-اقااين جمله ها كه شماميفرماييدهيچكس نمي فهمد،اخريك كمي انهاراتشريح فرماييدياتوضيح ياترجمه كنيد،واواعتنايي نميكرد،وقتي اصرار بيش ازحدكردند،صحبت راقطع كردوگفت:ملاصدراشاگرد ميردامادتوسط اهل علم موردايرادشدمكفّرشدوچندصباحي دركهك قم پنهان مي زيست.شب استادرادرخواب ديد،به ميرگفت: استادعزيز،همه ي حرفهايي كه من دراسفارميزنم درواقع تفسيروتعبييرفرمايشات خودشمااست چطوراست كه كسي باشمادر افتادگي نداشت،من كه همان حرفها رابازگومي كنم،اينطورمورد خشم حتي بقال سركوچه ي خودمان شده ام؟ميردامادگفت:علت اينست كه تو ان حرفهارابه زبان مردم مي زني بزبان من بزن،تا نه خودت بفهمي نه انها،بالنتيجه كاري به كارت نخواهندداشت.
(حضورستان،باستاني پاريزي)



درشهر باستاني انديشه
درشهر باستاني انديشه، دودانشمندبزرگ زندگي مي كردند.
اين دو سخت ازهم بدشان مي امد. هميشه عقايدونظرات يكديگررامسخره مي كردند.اوليكافربودودومي مومن.....روزي اين دو درميدانِ بزرگ شهربه هم برخوردند و نشستند و بحث كردند و موضوع بحث انان در باره ي وجودخدا بود. بحث تمام شدومردم پراكنده شدند ودانشمنان رفتند. دانشمندِكافرهمان شب به معبدرفت ودربرابرِمحراب زانوزدوبه درگاه خداازگناهان گذشته ي خوداستغفاركردومومن شد.
ازطرف ديگر،درهمان وقت،دانشمندِمومن،كتاب هاي موقدّسش رادروسطِ ميدانِ بزرگِ شهرسوزاندوزنديقي كافرشد........
(حضورستان،باستاني پاريزي)



وقتي جنگ جهاني پايان يافت،ازتمام دنيا هيئت هايي به امريكا-سانفرانسيسكورفتندتاتعبيه بريزند كه بعدازجنگ چه كنند كه جنگ سوّمي روي ندهد.يك هيئت نيز ازايران رفت،كه دكتر سياسي نيزجزءانهابود(از جمله انتظام و غني وقاسم زاده وصورتگروكاظمي واللهيارصالح منصورالسلطنه عدل وتيمسارجهانباني وچندتن ديگر،اينهاچندماه در سانفرانسيسكوبودند).
مرحوم دكترشفق يك روزگفت:درسانفرانسيسكوهيئت ايراني گل كرد،زيرادرجلسات،سايرين هر كدام پيشنهادي ميكردند:مثلاًتمام دنيارابايدخلع سلاح كردتا ديگرجنگ نشود،يكي گفت همه مردم رابايدسيركردتاجنگ پيش نيايد،يكي پيشنهاد داشت كه كل ثروت هارابايدتقسيم كردتادنيامتعادلشود،وجمعي ميگفتندمرزهارابايدبرداشت تاجنگ پيش نيايد.معلوم بود كه هيچكدام از پيشنهادهاعملي نبودوازجلسات خصوصي تجاوزنميكردوبه جلسه عمومي نمي رسيد.تااينكه يك روزدكترسياسي كه به زبان انگليسي وفرانسه هردوتسلط داشت،رفت پشت تريبون وگفت:اقا،جنگ نه مربوط به شكم است ونه ثروت ونه مرز.جنگ نتيجه ي جهل است.مردم با فرهنگهاي يكديگراشنائي ندارند وچون فرهنگ همديگررانمي شناسند،به همديگراحترام نميگذارند،واين توهين ها نتيجه اي جزجنگ ندارد.بايد كاري كردكه سطح دانش مردم وشناخت انهااز فرهنگِ همسايگان وبيگانگان بالا برود،دراينصورت احتمال داردكه ازميزان جنگها كاسته شود.همه تائيدكردند.قرارشدكه كميسيوني تشكيل شودكه اساس ان برشناختِفرهنگهاوبالابردن تعليم وتربيت عمومي باشد.واين همان چيزي است كه عنوانِ يونسكوبه خودگرفت،وبعدها يكي از سازمان هاي بزرگ وابسته به سازمان ملل متحد به شماررفت ومركز ان درپاريس شد،ودكترسياسي به همين دليل هميشه از اعضاءبرجسته ي اين سازمان بوده ودركليه ي مجامع اصلي ان شركت داشته،ودر ايران نيزسالهارياست ان راداشت-يا بامرحوم حكمت مشتركاًان را اداره ميكرد.
(حضورستان،باستاني پاريزي)



اقاسيدمحمدتقي شوشتري،وقتي بارميوه راچارپاداران برابرِخانه اش خالي كردندوخواستندبروند،يك چارپاكه خسته شده بود،امدوتن خودرابه عصاي پيرمردماليدوگردن خود راخاراند،چارپاداركه خشمگين شده بود،خواست چوب برگردن خر بزند،اقاسيدمحمدتقي دست اوراگرفت وگفت:ارام باش،اين حيوان به زبانِ بي زباني به من ميخواست حالي كندوبگويدكه:-ما،خوب يابد،بارِخودرابه منزل رسانيديم.......اما تو،توايابارِخودرابه منزل رسانيده اي؟واشك در چشمانِ شيخ حلقه زد.
(حضورستان،باستاني پاريزي)


يكي از بزرگان گوياگفته است كه روزقيامت روزي است كه ديگرمردم حرفِ تازه اي براي گفتن نداشته باشند
ميگويند،زبان،هرروزازاعضاي بدن احوالپرسي ميكند كه حال شماچطوراست؟همه ي اعضاي بدن ميگويند:تواگرمارابه حال خود بگذاري،خوبيم.
(حضورستان،باستاني پاريزي)


.........يكي دوژاندارم بلوچ هم بودند.يكي ازژاندارمها كه اساريگي نام داشتومجردبود،بسيارادم خوش اخلاق ودرستي بود،وپدرم كه هميشه طرفدارمظلومان بود،سفارش دهاتيها رابه اوميكرد،واومي پزيرفت.ژاندارم بلوچ خواست خانه وزندگي پيدا كند،با يك دخترِ پاريزي ازدواج كردوپدرم عقدانهارابست.
اوهرهفته كه ازماموريت يا گشت بازمي گشت شكاري هم ميزدوگوشت خانه راتامين مينمود،گاهي هم قسمتي ازان رابه خانه ي ما مي اوردوبازنش همراه مي امدندوگفتگو هم داشتند.
يك روزكه زنش هم همراهش بود،نشسته بودندوچائي ميخوردند.
زنِ جوانش رفت برسرچاه كه اب بكشد،دلورادرچاه فروكرد،هرچه تكان ميداد وبالاوپايين ميبرد،دلوزيراب نمي رفت،بي اختياربرزبانش جاري شد:برعمرل......هنوزلام ان رابه زبان نياورده بودكه اساريگي از جابرخاست وبرسرچاه پريد،ودخترجوان رامثل كبوتري دربازوهاي پرقوت خودگرفت وفريادزدالان مي اندازمت توي چاه،الان.....
پدرم فريادزدوبلندشدوهردوراپايين اوردوازخشم بازداشت.
قصه معلوم بود،اساسني بود،ودخترك هم همه جارعايت مي كرد ولي اينجابي اختياران جمله ي معمول به زبانش جاري شده بود.
پدرم انهاراكنارخودنشاند،ووقتي داستانِ اسلام اوردنِ عمررابازگو كرد،وهمسريِ حَفصه دخترِعمررابه حضرت رسول شرح داد، واحترام پيامبررابه فاروق اعظم خاطرنشان ساخت-وداستانِ ترحم عمروقصه ي پيرِجنگي مولانا رابه خاطرانهااورد،هردو مدتي اشك ريختندودست هم راگرفتندوبه خانه رفتند،وسالها وسالها،خانه ي انها،يكي ازگرم ترين خانه هاي هم بستگي وپيونددردهكده ي كوچكِ مابه شمار ميرفت.
(حضورستان،باستاني پاريزي



يك حرف به مرحومِ مدرس نسبت مي دهندكه اميدوارم ازونباشد ولي واقعيتي است كه درهرجامصداق دارد،اوگفته:-"اگركسي ازان طرفِ مرزبخواهدبه اين طرف بيايد،من اول تفنگ بر ميدارم ومي زنم واورامي كشم؛ان وقت ميروم و بندشلوارش رابازمي كنم،اگرديدم مسلمان است براونمازميگذارم و به احترام به خاك مي سپارم،واگرختنه كرده نبود،چالش مي كنم"
(حضورستان،باستاني پاريزي

جناب باستاني شك نكنيد كه سخن از سخنان گهربار روحانيي چون مدرس باشد.
مگرفراموش كرده ايدحاكمان شرع اول انقلاب كه همگي ميگفتند:
اعدامش كنيد،بعدمحاكمه اش خواهيم كرد
من در روزگاركودكي كه به عنوان جمله ي معترضه در جمعي كه به استقبال دريادار مدني در زمان تصديش درنيروي دريايي امده

بودندويكي ازهمين حاكمان شرع حضورداشت گفتم كتك مفصلي خورده ام

Thursday, February 02, 2006

جوک

ده ضرب المثل قزويني:
هركه كونش بيش حالش بيش
كون سفيد سرسرخ مي دهد بر باد
كون نقد بهترازكوس نسيه
باكون كون كردن كمر أدم خالي نميشه
كير تو كون نميرفت كاندم به دورش مي بست
كون را بهر كردن افريدند ريدن بهانه است
كون داده از كير بچه هم ميترسد
كون ادمي از بچه گي مو نداشته
گر سعي كني ز كون حامله سازي
كون بچه را هرزمان كه بكني تازه است


به يك قزويني ميگن:
چقدرتحصيل كردي
ميگه:
تحصيل نكردم اما هر چقدر بخواهي محصل كردم


دعاي قبل از سكس:
ادخل كيري في هذه الاسوراخ و حافظو من شر ايدزوسوزاك بلطف كاندوم وازدياد حالي


دختر:
مامان كير چيه؟
مادر:اگر دختر خوبي باشي بزرگ كه بشي يكي گيرت مياد
دختر:اگه نباشم چي؟
مادر:خيلي گيرت مياد

يك روز مردي كبوترش را گم مي كند در روزنامه اگهي مي دهد
بيه..بيه...بيه.....


دختري از ماه عسل برميگردد پاشو ميندازه روي پاي ديگه اين پا به اون پا ميگه: چه عجب از اينورا



اگه به كوس بگن دل
كير=دلجو
جاكش= دلبر
زن= دلدار
جنده= دلداده
دختر= دل بسته
پير زن= دل خسته


رشتي به زنش ميگه :عزيزم از اون كاندوم هاي ميوه اي بيار حال كنيم
زنش ميگه: صد دفعه نگفتم اونا مال مهمونه


رشتي از زنش ميپرسه: تا حالا بغل چند نفر خوابيدي؟
زنش ميگه:يكي بغل تو،يكي بغل بابام، يكي بغل مامانم
بغل بقيه تا صبح بيدار بودم


يك بشرويه اي كون ميده به وعده ي كوس

به يك ترك مي گويند اتفاقي تعريف كن كه در ان ضايع شده باشي
ميگه:يك روز تنها بودم دختر خالم زنگ زد گفت تنها هستم بياپيشم. رفتم گفت من






اگه به كير بگن قند
سرش= كله قند
ابش= اب قند
كير بچه= حب قند
شورت= قنددان
سوزاك= مرض قند
خايه= چغندر قند

اگه به كوس بگن گل
شورت زنانه= گل دان
كير= گل دسته
جنده= گل فروش
كوس خول=گل انديش
كوس وشعر=گل واژه
كوس ليس= گل نوش
كوس باز=گل دوست


تركه مي ره كنسرت ابي،وقتي كنسرت تمام ميشه هر كسي به ابي يك چيزي ميگه يكي ميگه ابي صداتو..ابي نفستو...تركه رو جو ميگيره ميگه: ابي ناناتو.......
پيره زني شاشش قهوه اي ميشه ميره دكتر،مي پرسه مريصيم چيه؟دكتر ميگه نه نه شاشت زنگ زده


اگه كوس به نمك تبديل بشه
دختر= با نمك
كوس كش= نمكي
كوس نديده= نمك نشناس
كوس توپ= نمك پرورده
جنده= نمك به حروم


زنگ موبايل اخوند ها:
ديدين..ريدين تو دين...ديدين تو دين ريدين....ردين تو دين ديدين.....


از اخوندي مي پرسن از خودت كون گشاد تر ديدي؟
ميگه: اره اونيكه به من ميگه التماس دعا


دعاي پاس كردن ترم:
الهي ادركني پاساً ترمي بالنمراتِ دهي وگاهِ دوازدهي والحفظ من مشروطي والفلخِ اُستادي والغوِ امتحاني برحمهِ


به علت استقبال هموطنان عزيز از شهادت دولت مهر ورزاقدام به باز كردن يك ليست پروازي همراه با سقوط تضميني نموده از علاقه مندان دعوت مي شود هر چه زودتر براي خريد بليط به دفاتر ساها مراجعه نمايند
پرستاراز اتاق عمل مياد بيرون داد ميزنه:همراه مريض
تركه ميدوه مياد جلو ميگه: يادداشت كنين 091300000


دانش اموز:اقا زيپ شلوارتون بازه
معلم: اين چه جور حرف زدن است بايد يك چيز ديگه بگي مثلا بايد بگي در دفتر بازه

چند روز بعد.......
دانش اموز : اقا اجازه در دفتر بازه،اقاي مير هم اومده بيرون...بلا نصبت شما...