پراکنده ها

Thursday, July 27, 2006

اين را حتماً بخوانيد

Tuesday, July 25, 2006

وصل شد

خوشبختانه امروز تلفن وصل شد و سه ماه دلتنگی به پایان رسید از دوستانی که باز زحمت وبلاگ در این مدت بر دوششان بود صمیمانه تشکر می کنم
افسوس که همه ی سایت ها در این کارتی که گرفتم فیلتر است و از فردا باید دنبال راهی برای این مشکل
افسوس که انچه امروز دیدم و برای شما نیز شنیدنی است نمی توانم بنویسم ولی بجای همه ی شما خندیدم

نظر شما چیست ؟

بازامروز اول صبح به قصد پیگیری تلفن و اصلاح صورت از خانه که در عین حال دفتر کارم نیز هست خارج شدم تنها آرایشگاه تعطیل بود گفتم شاید هنوز از خواب بیدار نشده پس راه مخابرات را در پیش گرفتم از دور دیدم مسئول مخابرات توپ ِ توپ با شاهزاده اش دم در مخابرات ایستاده اند به سوی آن دو شتابان رفتم .پس از سلام و احوال پرسی مختصر گفتم هنوز نمی خواهید تلفن ما را وصل کنید . جواب داد : امروز یکی از مقامات مهم کشوری دارد می آید اینجا چطور شما خبر ندارید بیایید با هم برویم بخشداری بعد از ظهر حتماً می آیم وصل می کنم .تازه یادم آمد از دعوت نامه ی بخشدار و مراسم امروز ولی اصلاح سرو صورت را بهانه کردم و برگشتم آرایشگاه ، ولی باز نبود .نان سنگکی که از شهر آورده بودم داشت تمام می شد بهترین کار این بود که چند نان بگیرم و از نانوا نیز ساعت کار آرایشگاه را بپرسم ، داخل صف نانوائی شدم دو سه نفر مانده به من از نانوا پرسیدم : آرایشگر روبرو کی باز می کند ، در جواب خنده ای کرد و گفت : بنده ی خدا اهل ....بوده و در آنجا زندانی مواد مخدر از زندان فرار کرده بوده و با نام و شناسنامه ی جعلی یک سالی بوده اینجا کار می کرده و در ضمن کار خرید و فروش کریستال را به عنوان شغل دوم برگزیده بوده که یک ماه پیش لو می رود و الان زندانی است .نان خود را گرفتم و ناراحت راه خانه را پیش گرفتم در این فکرم که :در اینترنت خبرنامه ها رادیو تلویزیون و..... از همه جور آدمی حرف می زنند و دفاع می کنند با اعدام و زندانی شدن همه کس و همه طایفه ای مخالفت می شود از آدم سیاسی گرفته تا همجنس باز و فاحشه و......ولی هیچکس نیامده یک بار بگوید فلانی را به جرم چند گرم گریستال یا نمی دانم کرد و هزار کوفت و زهر مار گرفتند و چقدر شکنجه و زندانی اش کردند و دست آخر اعدام .مگر اینها انسان نیستند ؟ اصلا کسی سعی کرده امار اعدامی ها و ظلم ها و بی عدالتی هایی که به این قشر شده در بیاورد و کوچکترین دفاعی از این جمع کثیر بکند ؟نه متاسفانه در این یک مورد همه سکوت کرده اند و با سکوت نوعی همراهی با رزیم نهفته است .مگر نه این است که این عارضه همراه با سیاست های این دولت گریبان جامعه ی ما را گرفته و دارد همه چیز ما را از بین می برد .اندکی اندیشه کنید بدور از هر گونه تند روی ، مگر این قشر نباید از حقوقی مانند یک فروشنده ی مشروب برخوردار باشند ؟درست است که خیلی ازعوارض و نا هنجاری های فعلی اجتماع و خانواده های ما ناشی از سوء مصرف مواد مخدر است ، اما به مسئله مجرد بنگرید .اصلاً مسئله را از این زاویه بنگرید که سیستم حاکم از آلودگی این جامعه چه منافعی می برد و در مقابل با اداره کنند گان سیاست خود چگونه برخورد می کند ؟واقعاً تاسف می خورم که فلان وبلاگ نویس یا سیاسی کار یا فعال در زمینه ی روشن فکر را میگیرند وبه راحتی انگ مصرف مواد مخدر یا مشروبات الکلی یا رابطه ی نا مشروع به او می زنند و ما هم فقط به همین بسنده می کنیم که طرف را مبرا بدانیم و توطئه ی دشمنانش بپنداریم .مگر یک انسان آزاد نیست که مصرف الکل یا یک ماده مخدر را برای تفنن خود برگزیند یا رابطه را خود برای خود تعریف کند و تا زمانی که این اعمال حریم دیگران را به خطر نینداخته به آن انگ نامشروع و زشت و عیر اخلاقی بودن نخورد ؟

دهاتی

نانا در یکی از پست هایش خصائص دهاتی ها را برشمرده و بسیار بسیار مذمت کرده بود در عین حال که بر همه ی آنچه که گفته بود آگاه بودم و موافق با او ، از آنجا که با مذمت کردن موافق نبودم اندکی برایم گزنده بود .اما حالا می فهمم نه این طایفه شایسته ی بیش از این هستند .یک هفته پیش بدنبال قطع شدن موبایلم بعلت عدم پرداخت بدهی بر آن شدم که یک خط زمینی خریداری کنم که در اینجا هم بتوانم از اینترنت استفاده کنم و برای پست کردن و خواندن سایر وبلاگ ها مجبور به طی طریق 200 کیلومتر راه نباشم ، در ثانی هزینه ی خرید خط زمینی نصف بدهی موبایلم نبود ، پنج شنبه گذشته یعنی 28/4 / به محض گرفتن حقوق ماهیانه پول خرید یک خط را بحساب ریخته و سراسیمه فیش آن را به مسئول مخابرات که از اهالی همین روستا است و اگر نگاهش کنی کپسول کریستال و شیره و... است و حالت بهم می خورد . با کمال پررویی گفت وصل کردن این خط خرج دارد باید شیرینی ما را بدهی ، عرض کردم شما وصل کنید شیرینی شما هم قبول اما گویا هنوز پس از گذشت پنج شش روز کریستال ها تقلبی از کار در آمده و نشئه شان نکرده که از خانه بیرون آیند و تلفن ما را وصل کنند .هر روز هم مراجعه می کنم شاهزاده شان که بجای ایشان انجام وظیفه می کند می فرمایند فردا اما همه ی فردا ها در این مملکت وصل است به فردای ظهور عج و مج .در این بیقوله که دهاتش می نامند اگر روزی کاری داشته باشی که نیاز به کارگر باشد ، یک کارگر با هزار زور و زحمت باید پیدا کنی ، وقتی آمد و کار را دید به سه چهار برابر قیمت با تو طی می کند و شروع بکار می کند ده پانزده دقیقه که کار کرد بیلش را می اندازد و می آید که اگر ممکن است یکی دو هزار تومان از دستمزدم را بدهید یک خریدی بکنم ببرم خانه می ایم ادامه ی کار را تمام کنم .پول را گرفته و از همین بغل کریستالش را می خرد و می رود همه را یک ساعته می کشد و با یکی دیگر برگشته و دو یا سه نفری کار را تمام می کنند و مابقی اجرت طی شده را می گیرند و باز همه را به خرید کریستال میدهند .دو روز بعد می بینی یکی دو کارگر اضافی که با خود آورده بود در دفتر کارت را می زنند که آقای مهندس اگر می شود اجرت کار چند روز قبل ما را بده .حالا شما خودتان تصور کنید درگیری با کارگر دهاتی ِ زبان نفهم ِ خمار و التماس هایش که کارگر اول سر ما کلاه گذاشته و پول ما را نداده و به شما حواله داده هر موقع هم پای صحبت خرد و کلان شان می نشینی از بی سواد و با سوادشان حرفشان اینست که حق مان را خورده اند و ما نمی دانیم چرا اینجا روز به روز بدتر می شود و هیچ کس حاضر نیست قدمی برای ما بردارد

Saturday, July 22, 2006

به امید بوش ِ دیگری

مدتهاست که از اخبار و همه چیز دورم نمی دانم چه گذشته و چه می گذرد اما همین را می دانم که موقعییت ها از دست رفته و امید دخالت خارجیان در تغییر سرنوشت ما دیگر نیست خودمان هم هنوز بجایی نرسیدیم که استین ها را بالا بزنیم و برخیزیم و برای رهایی خود قدمی پیش گذاریم .
آنچه به نظر من می رسد باز این حرکت لااقل برای 5-6 سالی عقب افتاد تا بوش ِ دیگری بیاید و دست ما را بگیرد و او موقعییت ها را از دست ندهد .
اما وظیفه ی من و تو وبلاگ نویس در این زمان چیست ؟
و باز آنچه به نظر من می رسد این است که باید دست در دست هم داده و مشکلات خود را از ریشه بررسی کنیم و مو شکافانه آنچه اسلام وارونه گی در رفتار و کردار ما رسوخ داده بشناسیم و به همدیگر بنمایانیم
باید برای همه گان روشن کرد که همه ی مشکلات ما در درجه ی اول از اسلام است بعد از آنان انتظار حرکت داشت اول باید این خرقه ی دروغ و تزویر و آدم کشی و منشاء رذیلت بدر کرد بعد سراغ این ددمنشان رفت .
وحالا

از زمانی گفتم که برای گفتن یک مسئله ی شرعی از یکی که قبولش نداشتن من را می خواستن از دانشگاه اخراج کنند .
قبل از آن صدای موتور هوندا و دیدن پاترول لرزه بر جان همه می انداخت برای تیر اندازی به تمثال خمینی دو معلم را مدتها زندانی و از کار اخراج کردند و.....
اینها جرم اهانت به مقدسات تازه مقدس شده بود چه برسد به کسی که در فکرش خطور بکند که به اسلام توهین کند .
و حالا من علناً اعلام کفر و ارتدادم را برایشان فرستادم و تنها به همین بسنده می کنند : یارو دیوانه شده.
واقع مطلب با اسم غیر واقعی نوشتن حسابی مشکل پیدا کردم من که دوست دارم فقط احساسات پراکنده ی خودم را بدون خوش آمدن یا بد آمدن کسی بنویسم برای همین هم مدتها تاخیر داشتم مثلاً دو مطلب پست کردم که همان اعلام رسمی کفر و ارتدادم است ولی در ارشیو مانده .
دوستان می گویند کاری نمی کنند فقط می گویند دیوانه شده و برای تو که شاغلی و تنها ممر درآمدت حقوق کارمندی است همان هم از تو می گیرند
خودت به درک جواب زن و بچه ات چه می شود ؟
نمی دانم فعلاً همین گونه ادامه می دهم تا تصمیم نهایی دوست دارم نظر شما را هم بدانم

دوباره سلام

سه ماه است که ننوشته ام و در واقع از اینترنت محروم بوده ام علت غیبت خود را بعد مفصلا ً خواهم نوشت اما بیشتر تردید من در اینکه با نام مستعار ادامه دهم یا با نام اصلی باعث بلاتکلیفی و دلسردی بود الان هم به توصیه ی دوستان با همین نام و نشان ادامه می دهم .
سال 65 هنگام ثبت نام دانشگاه جلو اسمم در لیست یک علامت ستاره زده بودند کارهای اولیه ی ثبت نام که تمام شد ، مدارک را از من نگرفتند و مرا به اتاق معاون اموزشی دانشگاه که مسئول کمیته ی انظباتی هم بود راهنمایی کردند ، وارد اتاق که شدم چند نفر دیگر هم بودند ، وقتی نشستم ایشان که متوجه شده بود همگی به منظور مشترک وارد اتاقش شدیم شروع به صحبت کرد و گفت : امسال برای اینکه حقی از کسی ضایع نشود و کسانی که مستقیماً با نظام مشکلی نداشته و همچنین کسانی که قابل هدایت هستند بتوانند از نعمت ادامه ی تحصیل بهره مند شوند این عده به صورت مشروط ثبت نام می شوند و شما باید در ابتدا تعهد بسپارید که طی مدت تحصیل هیچگونه فعالییت سیاسی نداشته باشد .
ما هم در آنزمان خوشحال که همه چیر با یک تعهد تمام می شود تعهد را امضاء و با یادداشت معاون آموزشی مدارک ما را گرفتند و ثبت نام شدم.
در اولین تعطیلی بین ترم که به شهر خود برگشتم عمویم که امام جماعت محل هم بود و حکم پدری هم بر ما داشت دست کرد و یک رساله ی تازه منتشر شده از منتظری به ما داد از انجایی که من همیشه هر حکم شرعی را لا اقل از سه چهار مجتهد حفظ داشتم این را هم شروع به خواندن کردم .
سه چهار روز بعد از برگشتن از مرخصی یک شب در خوابگاه دانشگاه هفت ، هشت نفر دور هم جمع بودیم وبحث بر سر یک مسئله ی شرعی فکر می کنم در مورد نماز یا روزه بود و از انجایی که نظر منتظری در این مورد کاملاً متفاوت با دیگران بود در ذهنم بود و من این جواب را دادم وبر آن هم تاکید کردم و در نهایت رساله را اوردم و به آن استناد کردم .
فردا ساعت دوم درس از کلاس درس شیمی که خارج می شدم استاد که همان معاون آموزشی و مسئول کمیته انظباتی بود به من گفت بعد سلف بروم اتاقش .
با کلی فکر و خیال و فراموش از اتفاق شب گذشته دم اتاقش ایستادم تا بیاید و بفهمم با من چه کار دارد . نیم ساعت بعد آمد و بلافاصله بعد از خودش وارد اتاقش شدم و او هم با ناراحتی کل جریان دیشب خوابگاه را گفت و توضیح داد تنها شانسی که آورده ام این بوده که بچه های انجمن اسلامی خبر ندارند که من مشروط پذیرفته شده ام و گر نه باید مین جا با دانشگاه وداع می کردم .
این مقدمه را برای مقایسه ی وضعیت آنزمان با حالا گفتم توضیح بیشتر را به پست بعدی واگذار می کنم